حرفهاي مامان و نانازش
عزيز دل مامان بخدا وقتي سرکار ميام دل تو دلم نيست دوست دارم ساعت زود بگذره تا سه تايي کنار هم باشيم و به کارهاي جالبي که ميکني بخنديم .
آخه اين روزا خيلي با مزه شدي و دلم ميخواد بخورمت جيگر مامان .......
امروز 24/12/90 ساعت 13 و من تو آزمايشگاه هستم و از وقت بيکاريم استفاده کردم تا حرفهايي که تو دلمه به تو بگم نانازم ...
چند روز پيش من و مامان جون برديمت دکتر هشت کيلو شدي ماشاء الله دکتر از اوضاع و احوالت راضي بود و قرار شد که به غذات که فعلا سوپ و کته است خامه و خرما هم اضافه کنيم .
روز بعد چون بهت گوشت کبک داده بوديم متأسفانه بهت نساخت و تمام تنت جوش زد و من خيلي نگران شدم .
عجب کار اشتباهي کرديم بهرحال دکتر برديمت و با داروهايي که داده بهتر شدي ...
با خاله سميرا تماس داشتم و تو رو تو وبلاگت ديده ،گفت خوشگل و بزرگ شدي ...
کيانا هم داشت حرفهاي مامانش رو تکرار ميکرد درست مثل طوطي ...
راستي کيانا با تو عکس نداره ولي عکس تکي داره ميذارم تو وبلاگت يادگاري باشه ...
عزيزم مامان بدون تو خيلي دلتنگه ،بابا هم همين طوره و ما تو رو عاشقانه دوست داريم و با کار و تلاش ميخوايم بهترين زندگي رو براي آينده تو و خودمون بسازيم اميدوارم خدا کمک کنه ...
رفتارها و کارهاي جالبي ميکني مثل: بلند خنديدن وقتي از کار و يا شکلک هاي کسي خوشت بياد و با حرکت دست خيلي آروم مي شي يعني دوست داري دست ما بشه اسباب بازيت و باهاش مشغول ميشي و ذوق ميکني ...
وقتي هيجانزده هستي کلي دست و پاهات رو تکون ميدي و من به جات خسته مي شم قررررررررربونت بشششششششششششم مامان .
گل مامان ،بهترين لحظه اي که شير ميخوري وقتيه که از سرکار ميام و تو بيقرار و عجولانه شير ميخوري فدددددددددددات .
ديشب چهارشنبه سوري بود ولي ما نمي شد بريم بيرون چون تو هنوز کوچولويي نانازم ،رفتيم آتليه تا ببينيم عکس هايي که خودمون گرفتيم به درد شاسي ميخوره که قبول نکردن و قرار شد بعد از عيد بياريمت آتليه عکس بگيريم چه عکسي بشه اون عکس وااااااااااااااااااااااااااااي.
بعد از اونجا رفتيم خونه ماماني واسه آش رشته خوردن خاله ها جمع بودن و دوقلوها براي ديدنت چه خوشحالي اي ميکردن هليا خيلي بامزه لبخند ميزد و بوست ميکرد نميدونم اين بچه مهربون چه هيزم تري به تو فروخته که تا ميبينيش گريه ميکني اييييييييييييييي بابا زشته مامان جون .
اما با هلنا بهتر تا ميکني ،وروجکها وقتي ماماني پشتي رو از جلوي در آشپزخونه برميداره نميدوني چه قدر خوشحال ميشن که فضولي کنن .
تو هم وقتي دوقلوها شيطوني ميکنن مات و مبهوت بهشون نگاه ميکني ....
عزيزم امروز اين قدر ناز خوابيده بودي که نمي تونستم ازت دل بکنم ..
خب ديگه بازد برم دنبال کارهام باي .