مانداناماندانا، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 17 روز سن داره

پرنده کوچک خوشبختی ما

پايان سال 1390

1391/6/27 12:46
نویسنده : مامان جون
314 بازدید
اشتراک گذاری

سسسسسسسسسلام سسسسسسسلام صدتا سلام آره خيلي دير کردم خب چه ميشه کرد وقتي سرت شلوغه و وقتت کم از همين جا سال جديد رو به همه تبريک ميگم ان شاءالله سال بسيار پرباري براي همه باشهلبخند

 اواخر سال 90 خيلي هيجان داشتم و احساس خاصي داشتم که هيچ سالي اين حس رو نداشتم آره خب يه ني ني ناز مثل توي عزيز قرار بود براي اولين بار سرسفره هفت سين کنار من و بابا باشه اين بهترين چيزيه که وجود داشت و تازه خيلي خوشحال بودم که با کمک همکارم مريم عزيز 13 روز عيد رو کامل در خدمت خانواده مي تونستم باشم عالييييييييييييي بود .girl_haha.gif

   روز 29 اسفند کلي کاراي عقب افتاده داشتم مامان جون مثل همه ...girl_cray2.gif

خاله سمانه اينا هم به قصد شمال اون روز اومدن خونه ماماني و ما نتونستيم بريم آخه کار داشتم و ساعت 10 شب کارهام تموم شد البته با خاله حرف زديم و گفت شايد فردا صبحش که اول عيده سر راهشون بيان عيد ديدني ...

  هياهوي زيادي بين مردمه که خيلي اين حالت رو دوس دارم عزيز مامان اميدوارم زمانيکه اين مطالب رو مي خوني نظراتت مثل من باشه يعني دوست دارم اين اصالتها رو حفظ کني و سفره هفت سينت هميشه برقرار باشه وقتي تک تک سينها رو باعشق ميچيني لذت زيادي داره براي من  که اين جوريه نانازم ...

  گاهي دلم ميخواد به گذشته برم که همه خانوادمون کنار هم دور يه سفره مينشيتيم و بابا قراني مي خوند و بعد سال تحويل عيدي ميداد  يادش بخير با خاله سميرا چه روزهاي قشنگي داشتيم و قدرشون رو ندونستيم حالا خاله تهرانه و ما اينجا و در سال 1 يا 2 همديگر رو ميبينيم  گريه ام درمياد بخدا .......

      منظورم اين نيست که الان بد ميگذره اصلا به هر حال هر زماني جذابيتهاي خودش رو داره مامان جوني .

    بزرگتر که بشي شايد درک کني کنار خانواده بودن چه قدر لذت داره ....

ناناز مامان درست 27/12/90 هفت ماهت پر شد

و تو وارد هشت ماهگيت شدي  مبارکه

 بخدا وقتي بزرگتر ميشي کيف مي کنم و خدا رو شکر ميکنم که تو کنارمون داري نفس ميکشي .......

 

بريم سراغ عيد .........

ساعت 45/8 صبح روز عيد سال تحويل ميشد و من و بابا سريع بيدار شديم اما جنابعالي خواب بودي 

چه حيف شد که تو در اون لحظه لالا کردي مثل فرشته ها خوابيده بودي

   موقع سال تحويل بابا حسابي دعا کرد و نماز خوند و چند تا عکس از سفره هفت سين و من گرفت بعد اومديم سراغ تو و تو خواب بوسيديمت و فيلم و عکس گرفتيم  حتي من لباسهاي عيدت رو تنت کردم و اصلا نفهميدي مامان جوني

  گل نازم اون لحظه از ته دل براي تو و سلامتي ات دعا کردم البته براي سلامتي و خوشبختي همه خانواده ها خصوصا خانواده هاي من و بابا ...

 

    دوست داشتم اولين سال و بهتر بگم اولين بهاري که کنار ماهستي با هم کنار هفت سين بشينيم و با روشن کردن شمع ها آرزوهامون روبه خدا بگيم و با هم شمعها رو فوت کنيم به اميد براورده شدن آرزوهامون .......

در اين سال اميدوارم بتونم راه ادامه تحصيلمو هموار کنم درسته تو نيم وجبي مامان کمي سخت مي خوابي و بيخوابيهاي من  خسته ام کرده ولي از خدا ميخوام مثل هميشه که کمکم کرده باز هوامو داشته باشه ،آخه شما دختر نازم بايد در آينده به اينکه ماماني در شرايط سخت تونسته درسش رو هم ادامه بده افتخار کنه نه اصلا تعريف نمي کنم آخه اين حقيقت ماجراست که بچه هاي امروزي خيلي سخت تربيت و نگهداري ميشن و پدرها ومادرها وظيفه دارن همين يک يا دو فرزند رو به نحو احسن تربيت کنن ....connie_43.gif

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)