خاطرات ماتیکیچی و مامان و بابا
به نام خالق هستی بخش من اقرار میکنم که اکنون باتو بهترین لحظه ها را دارم نظر بابا هم همینه ... این نوشته ها هرگز نمی تونن احساس واقعیمون رو بگن بخدا ولی من تصمیم دارم تاجایی که میشه احساس زیبای مادر شدن رو طوری شرح بدم که تو در آینده وقتی اینها رو خوندی منو درک کنی ... هنوز دو روز مونده بود به تولدت که شما تشریف آوردین به دنیای من و بابا و غاگیرمون کردی راستش ساعت هفت صبح روز تولدت من متوجه شدم که باید بریم زایشگاه و بعد از معاینه دکتر ،رفتم اتاق عمل راستش خوشحال بودم و کمی استرس داشتم که تو سالم باشی و در حین عمل که بسیار عمل سختی بود و تنگی ...
نویسنده :
مامان جون
11:32